ادبیات جهان

ترجمه

در این وبلاگ ترجمه ام از داستان های کوتاهِ مورد علاقه ام را قرار خواهم داد.

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

نویسندگان

حزن چنان فراگیر بود، به مردم پول می‌دادند تا لبخند بزنند. لباس شخصی‌ها میان ازدحام جمعیت گشت می‌زدند و پیِ شهروندانِ انگشت‌شماری می‌گشتند که لبخند می‌زدند. مخفیانه دستورِ توقف می‌دادند. خودشان را معرفی می‌کردند و می‌گفتند: "ما مامور دولت هستیم." بعد شماره‌ی شناساییِ زننده‌ی لبخند را می‌پرسیدند و نام و آدرسش را یادداشت می‌کردند.

پایانِ ماه، چکی برای شهروندانِ لبخند به لب ارسال می‌شد. یادداشتی به این مضمون همراهش بود. "در ماه فوریه مشاهده شده است شما سه بار در خیابان لبخند زده‌اید."

طولی نکشید که این اقدام، فضای احساسیِ کشور را به کلی متحول کرد. یا از سرِ طمع بود یا مبالغِ پرداختی به واقع روحیه‌شان را تغییر داده بود.

سرِ دو سال، بنا به گزارشِ یکی از خبرگزاری‌های بین‌المللی، کشور به "خوش‌بینیِ پایدار و موثرِ شهروندانش" در جهان شناخته شد.

سوبسیدِ دولتیِ لبخند کمی بعد قطع شد؛ اما  چون به اطلاعِ شهروندان نرسید، همچنان لبخندهای بی‌معنی، عبث، بی قواره، مهوع و ابلهانه‌شان را حفظ کردند.


سرزمینِ سعادتمند

نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌ی گونسالو مانائول تاوارس (Gonçalo Manuel Tavares) نویسنده پرتغالی، متولد 1970

ترجمه‌ی محبوبه شاکری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۶ ، ۰۸:۴۵
محبوبه شاکری مطلق

زجرآوره

نوشته: توماس ریوِرا

 

درباره نویسنده: توماس ریورا سال 1935 در تگزاس در خانواده ای مکزیکی_ آمریکایی متولد شد. هرچند فصلِ برداشت دائم در سفر بودند، فرزندان خانواده همگی به مدرسه رفتند.  از 12 سالگی شعر می گفت و به عنوان فرزند یک خانواده مهاجر در سه ماهه تابستان و طی سال تحصیلی، کار هم می‌کرد. بعد از پایان مدرسه در رشته ادبیات انگلیسی درس خواند و مدتی در مدارس تدریس کرد. در 1969 موفق به اتمام دوره دکترا از دانشگاه اوکلاهام شد. معروفترین اثر او داستان بلند "و زمین او را تاب نیاورد" است که در سال 1971 نگاشت. این کتاب مجموعه ای است از 14 داستان کوتاه و 13 شرح کوتاهِ پاره پاره و بدون تسلسل زمانی و شخصیتی. محور اصلی داستان‌ها زندگی جامعه مکزیکی_آمریکایی مهاجر، شرایط نامناسب زندگی‌شان و فقر بالای فرهنگی اقتصادی این قشر و همچنین نژاد پرستی و حرص و طمع زمین‌داران و مردم بومی است. داستان حاضر با عنوان "زجرآوره" یکی از داستان های این اثر است. این داستان کوتاه از زبان پسرجوانی است که راوی بیشتر قطعاتِ کتاب است. او به خاطر توهین و تحقیری که به خاطر نژادش متحمل شده کنترل خود را از دست داده و با دانش‌آموزان دیگر درگیر شده و از مدرسه اخراج می‌شود. در این داستان شرایط دشوار کودکان مهاجرِ کارگر برای ادامه تحصیل به تصویر کشیده شده است.

 "و زمین او را تاب نیاورد" را می‌توان اثری به شمار آورد که جامعه‌ی امریکا را به سوی تغییری اجتماعی جهت بهبود موقعیت کاری برای کارگرانِ مهاجر فراخواند.

از داستان:

"-       چرا انقدر می‌ری مدرسه؟

-       بابا می‌گه آماده‌مون می‌کنه. می‌گه اگه شانسی باشه احتمالا گیر مایی که درس می‌خونیم میاد.

-       البته اگه من جای تو بودم زیاد بهش فکر نمی‌کردم. فقیرا از اینی که هستن فقیرتر نمی‌شن. ما از اینی که هستیم بدبخت‌تر نمی‌شیم. برای همین من نگران نیستم. اون‌هایی که اون‌ بالاهان باید حواسشون جمع باشه. چیزی برای از دست دادن دارن. آخرِ بدبختیِ اون‌ها می‌شه اینی که ما الان هستیم. اما برای ما چه فرقی داره؟

     لینک دانلود داستان

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۰۰
محبوبه شاکری مطلق

کارلو نمی داند چطور بخواند.

 نوشته : جولیو موتزی

کشور: ایتالیا

 

درباره نویسنده: جولیو موتزی (Giulio Mozzi)، متولد 1960، نویسنده و شاعر و ویراستار ایتالیایی است. شهرتش را بیشتر مدیون داستان های کوتاهش است. اولین مجموعه داستان کوتاه او با عنوان (این، همان باغ است) در لیست برترین داستان های کوتاه قرن بیستم ایتالیا قرار گرفت. این مجموعه به انگلیسی ترجمه شده است.

 

بخشی از داستان:

اگر در صفحه‌ای واژه "در" آمده باشد کارلو واژه "در" را نمی بیند. یک در می‌بیند. اگر واژه "آبی" در صفحه باشد کارلو واژه "آبی" را نمی بیند. چیزی آبی می‌بیند. هربار که کارلو صفحه‌ِ‌ی حاوی واژه "در" را از سر می‌خواند درِ تازه‌ای می‌بیند. هر بار صفحه‌ای را می‌خواند که در آن " آبی" آمده، آبیِ متفاوتی می‌بیند. فقط وقتی به اسامی خاصی مثل "ماریو "، "ریموند " "لیز " " اِوِلین " یا آلیووا " رسید، دیگر هیچ چیزی نمی‌بیند. آدمی نمی‌بیند که احتمالا ربطی به واژه‌های "ماریو"، "ریموند" "لیز" " اِوِلین" یا آلیووا" داشته باشد. به همان سیاق که یک در _یک در معمولی_ به واژه‌ی "در" مربوط است. 


لینک دانلود داستان





۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۴
محبوبه شاکری مطلق

شعر "کارگر خسته" اثر کلود مک‌کی است. بعد از ترجمه متوجه شدم سرکار خانم فریده حسن زاده قبلا شعر را ترجمه کرده‌اند. ترجمه‌شان  آزاد و آهنگین تر از من است.

این هم ترجمه‌ی مقیدتر به متن و بی آهنگ تر بنده:

"کارگرِ خسته"

 

آه! روحِ من! نجوا کن!

که نیم روز رنگ به عصر می‌بازد

آهسته نجوا کن!

 آرام! قلب سرکشم!

که دمی دیگر

ماه از پسِ پرده‌ی تیره پر خواهد کشید.

آرام بگیر! پیکرِ فرسوده!

دمی دیگر

شب

تو را به زیرِ شمدِ سیاهش درخواهد کشید،

و با ناله‌ای بی‌رمق از حال خواهی رفت

و دست‌ و پای کوفته‌ را میهمانِ رهایی خواهی کرد

روزِ نکبت‌بار از آنان بود

و شب، آنِ من است

پیش بیا! پیکر لرزانِ خواب!

و مرا میان سینه‌هایت درکش.

اما.... که سیاهیِ ابرها را ربود؟

و سرخ چون شراب رهایشان ساخت؟

آه سپیده‌ دم! سپیده‌ی مخوف! بگذار بیارامم...

نایی نیست در رگ‌هایم، سرم، هستی‌ام!

رحم دار!

آه! نه! بارِ دیگر شهرِ شومِ زشت روی!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۴۰
محبوبه شاکری مطلق

داستان کوتاه "استخر"

نوشته ی وسنا لمایک

کشور: اسلونی

بخشی از داستان:

"چطور می‌توانید خود را توصیف کنید؟ آدم اید. و همین حالا کنار استخر ایستاده‌اید و برگ‌ها را از رویش جمع می‌کنید. غرقِ کارتان هستید. پیراهنی که به تن دارید، خیسِ خیس است، همین‌طور کراواتتان. لبه‌ی استخر ایستاده‌اید. توریِ خاصی در دست دارید که همه چیز را از روی آب جمع می‌کند، حتی‌ پشه‌ها را، که همین‌طور پشتِ سر هم در آب می‌افتند. سطح آب صافِ صاف است، اما شما همچنان به کارتان ادامه می‌دهید. کند پیش‌می‌رود، چون وسواس نشان می‌دهید؛ بارها دور محوطه استخر می‌گردید. کمی پیش چنین کاری را، آن هم در این ساعتِ روز، بی‌نهایت عبث می‌دانستید. اصلا نمی‌شود باور کرد که عین خیالتان نیست زیرِ آفتاب می‌سوزید. هر آدمِ تاسِ دیگری با وزنِ نرمال، جای شما بود، گرمازده می‌شد، مضاف بر این که آفتاب نه تنها مستقیم بر سرتان می‌تابد؛ از روی آبِ زلال هم روی صورتتان منعکس می‌شود."


لینک دانلود متن کامل

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۳۳
محبوبه شاکری مطلق

سیاست

نوشته‌ی ولادیمیر کازلوف

کشور: بلاروس



ولادیمیر کازلوف در 1972 در موگلیف، شهری صنعتی در شرقِ "جمهوری سوسیالیسیتی بلاروس شوروی" به دنیا آمد. سالهای کودکی و بزرگسالیِ کازلوف در حومه‌ی این شهر سپری شد و وی شاهد فروپاشیِ جماهیرِ شوروی و ظهورِ افسارگسیخته‌ی سرمایه‌داری بود. کازلوف فارغ‌التحصیل دانشگاه‌ زبان‌شناسی‌ مینسک در بلاروس و دانشکده‌ی خبرنگاریِ دانشگاه ایندیانا در ایالات متحده است. تا کنون آثار متعدد داستانی و غیر داستانی به رشته‌ی تحریر در آورده و جوایز ادبی متعددی را از آن خود کرده است.

بخشی از داستان:

"
از خوابگاه بیرون می‌زنم. جین مشکی و کت چرم تنمه و یه شال‌گردنِ سفید- قرمز با راه‌راه‌های سفید هم انداختم گردنم. امروز علیه لوکاشنکو تظاهراته. تنها می‌رم. هم‌اتاقی‌هام نمی‌یان. روی تخت دراز کشیدن و روی سقف تف میندازن، چون پولی براشون نمونده ودکا بخرن. الدنگ‌ها.

تو خیابون از کنارِ یه مشت آدمِ کودنِ زهوار دررفته رد می‌شم. علاقه‌ای به سیاست یا هیچ‌چیز دیگه‌ای ندارن. به همین راضی‌ان که سوسیس بخرن و تا خرخره بخورن و بعد تمام شب جلوی تلویزیون بنشینن و سریال‌های احمقانه یا یه آشغال دیگه ببینن. البته نمی‌شه به این خاطر ایرادی هم بهشون گرفت."



لینک دانلود متن کامل



[1] Lukashenko

 
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۲
محبوبه شاکری مطلق

داستان "خواب نگار

نوشته مارکو کاندیدا
داستان های اروپا

مارکو کاندیدا متولد 1976 در ایتالیا است و تا کنون شش داستان بلند به رشته تحریر درآورده است.

بخشی از داستان:

"
در اتاقِ عالمِ خواب، همه چیز نفس می‌کشد. تمام اشیاء در اتاق بالا می‌رود، پایین می‌آید، بالا می‌رود، پایین می‌آید. هر چند ثانیه بالا می‌رود، پایین می‌آید و چیز دیگری هم هست. همه چیز نوعی مایع ترشح می‌کند. چه طور بگویم. چرب است. بیرون می‌ریزد و قطرات چربش همه جا می‌پاشد. روی دیوار، روی تخت، روی زمین، روی کتاب، و روی کیف پولم. روی زمین چربی که نفس می‌کشد نمی‌توان روی پا ایستاد. ناچار باید از چیزی گرفت. اما آن چیز هم چرب است و نفس می‌کشد. چون از چراغِ سقف، مایع چرب پایین می‌ریزد، سُر می‌خورم و با صورت زمین می‌خورم. اما قبل از آنکه با صورت زمین بخورم سعی می‌کنم میز را با دست راستم بگیرم. اما تنها می‌توانم به کتابی چنگ بزنم."

 

لینک دانلود داستان
داستان کامل را در ادامه مطلب بخوانید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۶
محبوبه شاکری مطلق


"زشت ترین زن دنیا"
نوشته اولگا توکارچوک

 


اولگا توکارچوک، متولد 1962 ، یکی از سرشناس ترین نویسندگان لهستانی است و تاکنون جوائز معتبری را برای آثارش دریافت کرده . وی فارغ التحصیل رشته روانشناسی از دانشگاه ورشو و از پیروان کارل گوستاو یانگ است. بعد از فارغ التحصیلی مدتی به عنوان روان درمان به فعالیت پرداخت. توکارچوک در حال حاضر در روستایی کوچک زندگی و از آنجا شرکت انتشاراتی خود را اداره می کند.

بخشی از داستان: یک لحظه هم برایش افسوس نخورد. اگر با او همدردی کرده بود، هرگز فکر درخواست ازدواج به ذهنش نمی‌رسید. بعضی‌ها این داستان را چنان تعریف می‌کردند که گویی ماجرا، داستان عشقی اَسَف‌باری بود. می‌گفتند قلبِ مرد به نوعی مسحورِ قلبِ او شد. عاشق فرشته‌ی خوش‌ذاتی شده بود که به رغم آن چهره زننده، درونش داشت. اما نه. اصلا این حرف‌ها نبود. از همان شبِ اولی که دیدش فکر اینکه عشق‌بازی با چنین جانوری، بوسیدنش، لخت کردنش، چطور است؛ از سرش بیرون نمی‌رفت."

داستان کامل را اینجا بخوانید.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۳۴
محبوبه شاکری مطلق

داستان "چرا خود را به بلبل مسخ کردم"

نویسنده: ولفگانگ هیلدسهایمر

مترجم: محبوبه شاکری

ادبیات آلمانی


ولفگانگ هیلدسهایمر (Wolfgang Hildesheimer) ، نویسنده و نقاش آلمانی در 1916 در خانواده‌ای یهودی در هامبورگ متولد شد. وی بعد از اتمام تحصیلات به همراه خانواده به فلسطین مهاجرت کرد و در آنجا نجاری آموخت. سپس به لندن نقل مکان کرد و آنجا به تحصیل ادامه داد. قبل از نویسندگی مدتی به عنوان طراح صحنه و گرافیست در لندن فعالیت کرد. در 1946 به عنوان مترجم همزمان در دادگاه‌های نظامی نورنبرگ مشغول به کار شد. تاثیر این شغل در آثار اولیه او مشهود است. وی در 1985 اعلام کرد دیگر نخواهد نوشت چرا که معتقد است زمین دیگر جای زندگی نیست. "چنانچه من می بینم ادبیات رو به افول است یا می توان گفت هم اکنون هم نابود شده است. در آینده ای نزدیک نوشته‌های ما دیگر هیچ خواننده ای نخواهد داشت چرا که ذهن همه مردم تنها درگیر این خواهد بود که چطور جان خود را حفظ کنند."

هیلدسهایمر در 30 سال آخر زندگی اش در کشور سوئیس در نزدیکی مرز ایتالیا سکونت داشت و در 1982 دولت سوئیس به او عنوان شهروند افتخاری اعطا کرد. وی در سن 74 سالگی در 1991 وفات یافت. مهمترین آثار او عبارتند از : شاهزاده تورانداخت (1954)، تینست (1965)، ماری استورات (1970)، ماربوت (1981)، زندگی نامه موتزارت (1977)، افسانه های تهی از عشق (1982).

داستان کامل را در ادامه مطلب بخوانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۱
محبوبه شاکری مطلق

داستان کوتاه "دختر سورئالیست"

اثر "کریستیا اِهین"

داستانهای اروپا

 

کریستینا اِهین (Kristiina Ehin) ، شاعر، نویسنده و نمایش‌نامه نویس استونیایی متولد 1977 و فارغ التحصیل در رشته «مطالعات فولکلورِ استونی» است. وی با انتشار کتاب شعری که طیِ یک سال اقامتش به عنوان محیط‌بان در جزیره‌ای غیرمسکونی در شمال استونی سروده بود، معتبرترین جایزه‌ی شعر استونی را از آنِ خود کرد. اِهین شهرتش را مدیون اشعار و داستان‌های کوتاهش است.
بخشی از داستان:
"بار سوم که دخترِ سورئالیست را دیدم، هرجور مزخرفی گفتم. گفتم تمام زندگی‌ام رویای زنی چون او را در سر داشته‌ام. باز هم به او لبخندم زدم و بارها و بارها نامش را صدا زدم. کاملا جدی. اما دخترِ سورئالیست، لک لکِ سیاهی شد و در عوض نشست روی شانه یکی از دوستانم. گردنِ بلندش را بر گونه‌ی دوستم سایید. دیدم که دوستم همه‌ی تلاشش را کرد، قورباغه نشود..."

داستان کامل را اینجا بخوانید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۷
محبوبه شاکری مطلق