شعر "کارگر خسته" اثر کلود مککی است. بعد از ترجمه متوجه شدم سرکار خانم فریده حسن زاده قبلا شعر را ترجمه کردهاند. ترجمهشان آزاد و آهنگین تر از من است.
این هم ترجمهی مقیدتر به متن و بی آهنگ تر بنده:
"کارگرِ خسته"
آه! روحِ من! نجوا کن!
که نیم روز رنگ به عصر میبازد
آهسته نجوا کن!
آرام! قلب سرکشم!
که دمی دیگر
ماه از پسِ پردهی تیره پر خواهد کشید.
آرام بگیر! پیکرِ فرسوده!
دمی دیگر
شب
تو را به زیرِ شمدِ سیاهش درخواهد کشید،
و با نالهای بیرمق از حال خواهی رفت
و دست و پای کوفته را میهمانِ رهایی خواهی کرد
روزِ نکبتبار از آنان بود
و شب، آنِ من است
پیش بیا! پیکر لرزانِ خواب!
و مرا میان سینههایت درکش.
اما.... که سیاهیِ ابرها را ربود؟
و سرخ چون شراب رهایشان ساخت؟
آه سپیده دم! سپیدهی مخوف! بگذار بیارامم...
نایی نیست در رگهایم، سرم، هستیام!
رحم دار!
آه! نه! بارِ دیگر شهرِ شومِ زشت روی!